یکشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۸

جمعه، مهر ۰۳، ۱۳۸۸

اعجوبه‌ها

Unknown: I don't have to ask. You brought them here. Still trying to prove me wrong, aren't you?
Jacob: You are wrong.
Unknown: Am I? They come. They fight. They destroy. They corrupt. It always ends the same.
Jacob: It only ends once. Anything that happens before that is just progress.

[Lost, Season 5, Last Episode]

 

صرفاً خواستم یادآوری کنم ما با چه اعجوبه‌هایی طرف بودیم و خواهیم بود.

پنجشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۸

باران

می‌شویَد تن ِ ما را -این باران- همچون تن ِ این بیدمجنون‌ها؟ بگو که می‌شویَد. بگو که تازه می‌کند. کبوتری ناگهان، محمد چرم‌شیر

یکشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۸

که را رؤیا؟

به خیالت که آسان بوده برای من؟ با آن دوری‌ها و دل‌نکندن‌ها و این تک‌لحظه رسیدن‌های‌ مدام، به خیالت آرام می‌ماند جانِ من؟ یا شوق می‌ماند برای دویدن؟ نا می‌ماند برای آغاز؟ ما خسته‌ایم از چه‌کنم چه‌کنیم‌ها. بیا و بگو آغازمان کجاست. بگو کجا خوش‌تر داری دوباره شروع‌کردن را. بگو برسانم خودم را.

شنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۸

شعاع

این‌جا همان‌جای لعنتی است که باید بگردی ببینی همه‌ی این‌ها از کجا شروع شد، از کجا خراب شد. باید ببینی مرکز این دایره که مدام دورش می‌زدی کجاست. کدام روز؟ کدام حرف؟ کدام لحظه‌ای که از دستت رفته؟ این‌جا همان‌جای لعنتی است که باید آینده را، رؤیاها را رها کنی، خراب کنی. باید قبول کنی که باختی. باید از گیجی بیرون بیایی، بفهمی کِی، کی تو را بازنده اعلام کرد که خودت نفهمیدی. ببین خودت نبودی؟ باید بفهمی چه شد که آن‌قدر سریع چرخیدی و آن‌قدر دایره زود به شروعش رسید که سر آخر از مدار پرت شدی بیرون. حالا باید بگردی ببینی سوزنِ پرگار کجای کاغذ گیر کرده بود. تو کجا گیر کرده بودی.

چهارشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۸

چه چیزی را می‌خواهی پنهان کنی؟

بلندشدن وسط تقلا برای درس‌خواندن‌ و بی‌خیال‌شدنِ درس برای گوش‌کردن چند آهنگ و گپ‌زدن با چند آدم. که موسیقی باشد و دلْ تنگ باشد و آدم‌ها باشند و گپی نباشد و درس‌ها مانده باشند.