وقتهایی هم هست که الکی ناخوشم. طبق عادت. غصه میخورم، عصبیام، بیحوصلهام چون کار دیگری ندارم. در این لحظه که دارم مینویسم به جز دینامیک و قیافهی آن پیرمرد که استادش است، چیزی چندان جدی نیست. غصه و بیحوصلگیام دلیل خاصی ندارد. به خصوص که تکنوازی سهتار حافظ ناظری* را گوش میدهم که آرامشبخش است. و تکرارش دوستداشتنیترش میکند.
البته انکار نمیکنم گاهی دلم میخواهد از چیزهایی حرف بزنم که نباید. و گاهی دیوانهوار میخواهم با حرفهام آدمها را عصبی کنم تا حرفم را به کرسی بنشانم یا فقط حرفم را زده باشم. ولی این لحظهها هم میگذرند. فقط در آن لحظات باید حواسم به خودم باشد که چیزی را خراب نکنم. و حالا هم باید استامینوفن بخورم که سرم نترکد. و نباید بیجهت دلتنگ باشم. باید صدا را زیاد کنم. و باید کار با سرعت نسبی و زاویهای را هم یاد بگیرم.
*از اینجا دانلود کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر