جمعه، آبان ۳۰، ۱۳۹۳

آفیس

چند روز پیش سر ناهار با همکار بحثِ آفیس شد. داشتم ازش می‌پرسیدم سریال شبیه به آفیس ندیدی اخیرن؟ گفت من که نشسته‌م دارم دوباره آفیس می‌بینم، حالم به هم می‌خوره از خودم انقدر آفیس دیدم. بعد گفت خیلی با مایکل هم‌ذات‌پنداری می‌کنم. گفتم چرا؟ تو که سالمی. واقعن هم به نظرم سالم می‌آید. بعد گفتم مایکل خنده‌داریش واسه اینه که می‌خواد محبوب باشه، دوستش داشته باشن. نمی‌دونه چه‌طوری. هی با مزه‌بازی درمی‌آره، تلاش‌های مذبوحانه می‌کنه. چند ثانیه هیچی نگفتیم که لقمه‌هایمان را بجویم و بدهیم پایین. گفتم آره خب، الان که فکرشو می‌کنم می‌بینم منم باش هم‌ذات‌پنداری می‌کنم. آدم اگه جلوی خودشو نگیره، همون‌قدر رقت‌آور می‌شه. همکار گفت بحثِ جلوگیری نیس، بحث اینه که این چاهه چقدر عمیقه. چقدر باید پُرش کنی. گفتم آفیس بدبخت‌تر از مایکلم داشت، اون زنه بود، مارگارت بود اسمش؟ همون که یه بار اومد جلوی مایکل لخت شد. بعد دوتایی به آن صحنه و بدبختی مارگارت یا هر کس دیگری که اسمش یادمان نمی‌آمد، خندیدیم.