همان موقعها، به چند نفری گفته بودم که میخواهم همهی حواسم را بدهم به کار، این پروژهی نصفهونیمهی ترجمه را تمام کنم. گفته بودم این تنها راه دوام آوردن است؛ تمرکزم را بدهم به جای دیگر. یکی گفت میتونی؟ گفتم خودم رو مجبور میکنم.
صبحها زودتر بیدار میشدم و زودتر شروع میکردم به کار، بعد از مدتها از همان سر صبح انرژیِ کار کردن داشتم. یک روزهایی دیوانهوار بود. خسته نمیشدم. متن سخت میشد و پیشبردنش جانکاه بود ولی تا ولش میکردم دلم میخواست باز بنشینم سرش ــ میخواستم از پسش بربیایم. فشارهای بیرونی در جملههای تودرتوی متن گم میشدند. مرگ هاشمی. شوک. ادامهی کار. فروریختن پلاسکو. غم. شوک. تبدیلش به انرژی برای ادامهی کار. حکم ترامپ. بههمریختن برنامهها. ترس. فرار به کار. ساختنِ روتینی برای کار کردن، چند ماه کار، پایان پروژه. نقطهی آخر. ارسال نسخهای برای صابکار. وقتِ خوشی و جشن و استراحت.
اما به طرز عجیبی، آن نیرویی که در شرایط پرفشار و پرهیجان آدم را سرپا نگه میدارد، بعد از آن رهایش میکند: سقوط میکنی. حالا دورهی دیگری است، دورهی خوابآلودگی مدام در طول روز، مریضی پشت مریضی، ناهُشیاری، خوابزدگی، سردرگمی، بیتمرکزی. روزها کش میآیند و بهزحمت تمام میشوند، آنچه که روزی سیال و گریزان بود، حالا سنگین و سنگی شده ــ باری که هر روز باید به دوش بکشی.
صبحها زودتر بیدار میشدم و زودتر شروع میکردم به کار، بعد از مدتها از همان سر صبح انرژیِ کار کردن داشتم. یک روزهایی دیوانهوار بود. خسته نمیشدم. متن سخت میشد و پیشبردنش جانکاه بود ولی تا ولش میکردم دلم میخواست باز بنشینم سرش ــ میخواستم از پسش بربیایم. فشارهای بیرونی در جملههای تودرتوی متن گم میشدند. مرگ هاشمی. شوک. ادامهی کار. فروریختن پلاسکو. غم. شوک. تبدیلش به انرژی برای ادامهی کار. حکم ترامپ. بههمریختن برنامهها. ترس. فرار به کار. ساختنِ روتینی برای کار کردن، چند ماه کار، پایان پروژه. نقطهی آخر. ارسال نسخهای برای صابکار. وقتِ خوشی و جشن و استراحت.
اما به طرز عجیبی، آن نیرویی که در شرایط پرفشار و پرهیجان آدم را سرپا نگه میدارد، بعد از آن رهایش میکند: سقوط میکنی. حالا دورهی دیگری است، دورهی خوابآلودگی مدام در طول روز، مریضی پشت مریضی، ناهُشیاری، خوابزدگی، سردرگمی، بیتمرکزی. روزها کش میآیند و بهزحمت تمام میشوند، آنچه که روزی سیال و گریزان بود، حالا سنگین و سنگی شده ــ باری که هر روز باید به دوش بکشی.