زمانی بود، حتماً بوده، که به ما خوش میگذشته است. من یادم نمیآید کِی، هیچوقت یادم نمیماند، ولی میدانم، اطمینان دارم که زمانی بوده که ما در کنار هم خوش بودهایم. این را نه از تصاویر و لحظههای گذشته، که از حس حالا میگویم. اگر زمانی نبوده باشد، هیچوقت نبوده باشد که به ما خوش بگذرد، پس چرا من دارم مینویسم؟ پس میخواهم از چه چیزی بنویسم؟ یک بار بود، نه، چند بار بود، کم هم نبود، من به خودم آمدم و دیدم که کار از کار گذشته. نگذشته بود. کار از کار نمیگذرد. هیچوقت کار از کار نمیگذرد. میشود جلوی کار را گرفت. به خودت که بیایی جلوش گرفته میشود. من به خودم آمدم و جلوش را گرفتم، تو به خودت آمدی و جلوم را گرفتی. قبل از آنکه دیر شود. قبل از آنکه کار آنقدر از کار بگذرد که هیچ چیز از گذشته نماند. من گشتم. گذشته را زنده کردم. تو را بیرون کشیدم. خودم را بیرون کشیدم. من ماندم و تو. و کاری که از کار نگذشت. هر چه از دیگران ساخته بودم خراب کردم که کار از کار نگذرد، و فکر کردم که نگذشت. هیچ کاری نمیگذرد. هیچ چیزی نمیگذرد. ما ماندهایم در کارهای نگذشتهمان. اگر نمانده بودیم، اگر نمانده بودم، اگر گذشته بود، اگر گذشته گذشته بود، اگر همه چیز گذشته بود و پشت سرِ ما خالی بود، آخ اگر پشتِ سر ما هیچ چیز نبود و خالی بود...
سلام
پاسخحذفايام سوگواري ابا عبدالله الحسين بر شما تسليت باد .
سلام....
پاسخحذفپوتشکا یعنی چی؟ذهنم رو مشغول کرد...
وبلاگت هم واقعا معنی وبلاگ میده.....
گاییدی که
پاسخحذفبه بیحس: پنجره.
پاسخحذفWow...
پاسخحذفخوبه
پاسخحذفمی توان گفت که من بعد زیاد باید به اینجا سر بزنم
پاسخحذففنتستیک معین.
پاسخحذففوق العاده س.