دیروز نشسته بودم توی اتوبوس و جستوجوم را میخواندم. پروست کتاب را رسانده بود به جای محبوبش. قرار بود سونات ونتوی در یک مهمانی نواخته شود و نخوانده مطمئن بودم که به محض آنکه سونات شروع شود، راوی غرق در خاطراتش میشود، هر جملهی سونات را تفسیر میکند و ربط میدهد به هزارتا چیز، حتمن یادی هم از عشق سوان خواهد کرد. پردهی اتوبوس اذیت میکرد، میآمد روی کتاب و خشخش میکرد. آفتاب هم گرم بود، واقعن گرم بود. خلاصه، در همین احوال بودم که شنیدم یکی زنگ زده به رادیو و درخواست میکند که آهنگ دریای بیژن خاوری را پخش کنند. دوزاریام نیفتاد. آهنگ را که پخش کردند، یعنی آنجایی که بیژن خاوری خواند وقتی که پا میذاره، دریا به روی شنها، کتاب را بستم. صدا کم میآمد و من هم متأسفانه آخر مردانه نشسته بودم. چهرهی بیژن خاوری یادم آمد که با کلهی کچل و شکم قابل توجهاش، میایستاد کنار دریا و دستهاش را بالا و پایین میبرد. یاد وقتهایی افتادم که تلویزیون از هر فرصتی استفاده میکرد تا این آهنگ را پخش کند، قبل از اخبار، بین دو نیمهی فوتبالها، بعدازظهرهای رخوتناکی که مامان و بابا میخوابیدند و من با صدای کم تلویزیون میدیدم. خاطرهی آن روزها، مثل یک قاشق نسکافه که در آب جوش رنگ میگیرد و رگههایش آرام پایین میآیند، در ذهنم پخش میشد. آن روزها پرسپولیس با پلیاکریل بازی میکرد، مهدویکیا به هامبورگ رفته بود و مامان و بابا در اتاق خواب بودند و صدای تلویزیون کمی بلندتر از پچپچ بود. انگشتم لای کتاب مانده بود، بیژن خاوری میخواند یاد تو در دلِ من طوفان به پا میکنه، تلویزیون موجهایی را نشان میداد که فرود میآمدند و من، نشسته در اتوبوس داغ، فکر میکردم که حتا مزخرفترین چیزها هم اگر تکرار شوند، خاطرهانگیر میشوند.
تو اگر دختر بودی من خودم می اومدم خواستگاریت, اما حیف که پسری.
پاسخحذفچه معصومانه می نویسی.
اخی
پاسخحذفاونجا که می خوند مرغابی ها می شورن
پرهاشون و تو دریا
بعد برای ما قو پخش می کردن!!!!
عجب پستی بود ...کلی کیف کردم یاد سالها پیش افتادم یاد پروست یاد اون موقعی که به شدت منتظر بود که این کار بزرگ رو بخونم و هر بار که بهش نزدیک می شدم ازش وحشت می کردم تا اینکه اونقدر وسوسه انگیز بود که نمی خواستم تموم بشه...
پاسخحذفحالا مزخرف به نظر می رسد. یادم هست که آن وقت ها پخش که می شد از تلویزیون صدای تلویزیون را زیاد می کردم تا موسیقی را خوب بشنوم و داد همه در می آمد...البته بعد از این که دهاتی عقیلی در آمد از گوش ها افتاد.
پاسخحذفشاید سال نود و یک!!!!!!!
پاسخحذفآقایی!
پاسخحذفدلم برات تنگ شده هااااا...می دونستی؟
قسمتی رو که ازش نقلِ قول کردی، باعث شد کاملن حال و هواش و ملودیش یادم بیاد...قشنگ بود...من هنوز نمیدونم چه خاطراتی دارم ازش؛ تازه داره رگهها مرئی میشی تو آبِ جوشِ ذهنم...
پاسخحذفاون موقع موسیقی بلد نبودم! هوسم انداختی که برم سراغِ پیانو و از حافظه درش بیارم!:)
چه خوب بود معین... مث همیشه...
پاسخحذفهوووم... منم در حال خوندنشم ... واقعا توصیفات درونیش بی نظیره. حتی گاهی با خودم فکر میکنم من دیگه لازم نیست زندگی کنم و برم دنبال تجربه ی احساسات ٍ مختلف و به خصوص عاشقانه ! چون پروست ٍ لعنتی داره مو به مو همشو به بهترین وجه ممکن به خواننده میشناسونه. فکر کنم زندگیم داره محو و با خطوط کتاب یکی میشه !!! :)
پاسخحذفو این تکرار ... و این دریا ... ظهر های خنک ٍ تابستانی ... زیر کولر ... سکوت و فقط صدای شرشر آب کولر ... که هماهنگی رخوت ناکی با این آهنگ و تلویزیون داشت ... نمیدونم خاطره انگیزیش واسه تکرارشه یا دور بودنش ... نمیتونم تصمیم بگیرم !!!
لايک
پاسخحذفبسیار زیبا و نوستالیژیک.
پاسخحذفkheyli vaght ghabl inja ro mikhundam khyeli avaz shode!
پاسخحذفمزخرف؟ واسه من که هنوزم یه حس قشنگ به وجود میاره.
پاسخحذفخوندن پستهایی با مذمون یاداوری اهنگهایی قدیمی هم حال ادم رو جا میآره.
پاسخحذف