از دو سه ماه اخیر فقط دو تصویر روشن دارم؛ باقیاش اغتشاشِ محض است، لحظات مبهمی که نتوانستم بفهممشان. برادرم برگشت ایران و رفت، با دوستم دعوا کردم و قائله خوابید و از موضوع دعوا هیچی نفهمیدم، کارهایم را به سریعترین و بخورونمیرترین شکل ممکن پیش بردم، عصبانی شدم، حرص خوردم، آرام شدم، بحث کردم، دوست تازه پیدا کردم، شام بیرون خوردم، شام نخوردم، تو خانه شام درست کردم، گریه کردم، شب از خواب پریدم و کورمالکورمال دنبال عینکم گشتم که بروم آب بخورم، امتحان دادم، ارائه کردم، تشویق شدم، پول گرفتم، پول خرج کردم، نیمهشب از خواب پریدم و کورمالکورمال و ترسیده دنبال موبایل گشتم که در آن تاریکی محض، در آن لحظات کشدار که نه خوابی و نه بیدار، بیپناه نمانم، تندی کردم، محبت کردم، و در نهایت، حالا که فکرش را میکنم، از هیچکدام هیچ تصویر واضحی ندارم؛ همهی زندگیام روی دور تند بود،
سیل بود. من نبودم.
آن دو تصویر روشن اینها بودند: یک شب که خوابم نمیبرد خواستم چیزی بخوانم که چشمهایم سنگین شوند و خوابم ببرد، داستانی خواندم از الکساندر همُن که کتابش را تازه خریده بودم. یکنفس داستان را خواندم و بعد تا دو ساعت بعدش خوابم نبرد، به زندگیای فکر کردم که دایرهوار تکرار میشود و تهاش فقط با مکثهایی بر لحظات، با درکِ کامل آن لحظات، خاص میشود. یک شب هم، در اوج هیاهو و استرسِ نرسیدن به ددلاینها، چراغهای خانه را خاموش کردم و «خواب زمستانی» دیدم، بعد رفتم لب پنجره و زل زدم به خیابان خالی و به همهی آن سه ساعتوربع فکر کردم، به اینکه یکوقتی همهی این شلوغیها و هیاهوها تمام میشوند، همهاش را بالا میآورم و بعد سبک میشوم، در خانه را باز میکنم و برمیگردم.
سیل بود. من نبودم.
آن دو تصویر روشن اینها بودند: یک شب که خوابم نمیبرد خواستم چیزی بخوانم که چشمهایم سنگین شوند و خوابم ببرد، داستانی خواندم از الکساندر همُن که کتابش را تازه خریده بودم. یکنفس داستان را خواندم و بعد تا دو ساعت بعدش خوابم نبرد، به زندگیای فکر کردم که دایرهوار تکرار میشود و تهاش فقط با مکثهایی بر لحظات، با درکِ کامل آن لحظات، خاص میشود. یک شب هم، در اوج هیاهو و استرسِ نرسیدن به ددلاینها، چراغهای خانه را خاموش کردم و «خواب زمستانی» دیدم، بعد رفتم لب پنجره و زل زدم به خیابان خالی و به همهی آن سه ساعتوربع فکر کردم، به اینکه یکوقتی همهی این شلوغیها و هیاهوها تمام میشوند، همهاش را بالا میآورم و بعد سبک میشوم، در خانه را باز میکنم و برمیگردم.
:)
پاسخحذف