جمعه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۵

«من انتظار نداشتم با این برف محض روبه‌رو شوم»

 

خیال می‌کردم نیم ساعت اولی که اولین کتابم را دستم می‌گیرم لحظاتِ خاصی باشند، خیال می‌کردم ورق می‌زنم و از دیدن کلمه‌های آشنا (این بار روی کاغذ) به وجد می‌آیم، به اسم خودم نگاه می‌کنم و لذت می‌برم، به عطفش دست می‌کشم و از واقعی‌بودنش کیف می‌کنم. ولی این‌طوری نبود، ورقش زدم، چند تا ریزه‌کاری را که قرار بود درست شوند چک کردم، و همین. واقعن همین. بعد سرفه‌هایم برگشتند. ازش عکس گرفتم که این لحظه‌ها را ثبت کرده باشم، بعد دیگر اتفاق خاصی نیفتاد.
توی خانه خبرش را پخش کردم و جواب تبریک‌ها را دادم و سرفه کردم. مثل سگ سرفه می‌کردم. دوستم از آن سر دنیا پیغام می‌داد که نمون خونه، برو جشن بگیر. می‌گفت یک لحظه مکث کن و به خودت افتخار کن، می‌گفت  یو دید ایت. فکر کردم باید آن سیگار باشکوهی که این‌جور موقع‌ها می‌کشند و لبخند رضایتی به لب می‌آورد روشن کنم. روشن کردم و با پُک اول افتادم به سرفه‌های پیاپی. آخرش آن‌قدر سرفه کردم که بالا آوردم.
آن لحظه‌ی طلایی، لحظه‌ی شکوه و افتخار با لبخند بر لب، پریشب فرارسید. ساعت دو و سه‌ی شب بود و خوابم می‌آمد، ولی نمی‌خواستم بخوابم. توی همان حالِ خواب‌آلودگی کتاب را برداشتم و ورق زدم. خواندم. کلمه‌های خودم را خواندم و حس کردم این‌ها واقعی‌اند. جسم دارند. وزن دارند. خودم را گذاشتم جای خواننده‌ی احتمالی و  فکر کردم نه، واقعن خوب نوشته شده‌اند. پا شدم و زدم پشت خودم، گفتم آفرین جوون. همه‌ی این‌ها کلن چند ثانیه بود. بعدش دیدم یک‌جا یک کلمه‌ای را حذف کرده‌ام که لازم بود باشد، بعضی جمله‌ها خیلی بی‌ریخت شده بودند، یک داستان به‌کل بی‌معنا به نظر می‌آمد. بچه‌ام شد بچه‌ای نارَس و کج‌وکوله‌؛ حالاواقعی‌شده، در آغوش من، انگار ناقص، که هر چند به نظر خودم زشت و بدترکیب می‌آید اما امیدوارم این فقط نظر خودم باشد و حالا که به‌دنیاآمده، دیگران هم در آغوشش بگیرند و بگویند چه خوشگله، و من هم باورم شود که خوشگل است و فکر کنم شاید هم آن‌قدر که من فکر می‌کنم دست‌وپاچلفتی و لنگ نباشد، شاید راه بیفتد و به جاهایی برسد، دور از دسترس من.

دوشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۵

زخم سر باز

جینن وِرلی
 
تو یک زخم سر بازی 
یک شات اضافه‌ی تکیلا
گره‌ی گوریده‌ی مو که باید بریده شود

تو آن موبایلی که در سکوت تئاتر زنگ می‌خورد
سنگ‌ریزه‌ی گیرافتاده در کف کفش
تکه‌ناخن خونی و آویزان
تو فقط همین یه دفعه‌ای

تو صندل‌ای در توفان
نعوظ از دست‌رفته‌ی پسر
خودکار خشک‌شده
تو کابوس شبانه‌ی پدرم
سراب مادرم
تو چِتیِ دیوانه‌واری
و خلاصه،
تو یک فکر ناجوری

تو تبخالی، با وجود کاندوم
تو خودم کارمو بلدم‌‌ای
تو تکه‌های چوب‌پنبه‌ای، شناور در گیلاس شراب
تو صبح فردایی هستی
که یکی که نامش یادم نیست
هنوز در تخت من است
تو سوراخی در چکمه‌ام
ویبراتور بی‌باتری
تو خفه‌شو، بوسم کن‌ای

تو برهنه‌ای با جوراب
خط چشم سُریده از گونه‌های خندان
تو آن مرد اشتباهی که برایم نوشیدنی می‌خرد
تنها غلط چاپیِ کتاب درخشان
حرف‌های قشنگ قبل از سکس خطرناک
همکار متأهل
انگشت بی‌هوا به میز خورده

تو نه جدیدی نه عجیب
نه باهوشی نه زیبا
تو یک فکر ناجوری
ستاره‌ی راک نشسته در صندلی عقب تاکسی
چس‌فیل سوخته
جنس اعلا، نصف قیمت

تو تمام آن‌چیزی هستی که من می‌خواهم
تو آن شعری هستی که من نمی‌توانم بنویسم
کلمه‌ای که نمی‌توانم ترجمه کنم
تو یک زخم سر بازی
یک نام
که طاقتش را ندارم
به زبان بیاورم

پی‌نوشت: Exit Wound رو خیلی وقت پیش یکی تو گوگل‌ریدر شر کرده بود، توی این چند سال گاهی تصویرهاش بی‌هوا می‌اومد تو ذهنم. دیشب یادش افتادم و دوباره خوندمش، هوس کردم ترجمه‌ش کنم ببینم فارسیش چطوری می‌شه. این نتیجه‌ی تلاش یکی دو ساعته‌ی منه.