یکشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۸
پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۸
ظرف
باور کن بسیکا، تنهایی ظرف ندارد. آدمها نمیتوانند تنهایی هم را پُر کنند، اینجور چیزها را فقط باید حل کرد، در حرف، در خنده، در راهرفتن حل کرد. تنهایی پایان ندارد، تا دلت بخواهد عمیق است، کاری هم از دستِ ما برنمیآید. میدانی بسیکا، ما به بد چیزی محکوم شدهایم.
چهارشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۸
خشم و هیاهو - یک
مکبث/ پردهی پنجم/ صحنهی پنجم
گویا فاکنر عنوان «خشم و هیاهو» را از این جمله گرفته. خب، خواندن همین جمله کافی است که هوس دوبارهخوانی این کتاب به سرم بیفتد.
یکشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۸
سهشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۸
مهدی سحابی
همیشه هم اینقدر ناگهانی به خبر نمیخوری. که مثل کارتونها با کله بروی توی در و دو بُعدی شوی و گیج شوی. گاهی مثلاً میگویند طرف مریض شده و بعد خبرش را میشنوی، گاهی هم گوشهی روزنامه میخوانی. خب، باید عادت کرده باشی که ستون بغلی روزنامه از این خبرها بزند. مگر کم زده است؟ ولی اینکه یک روز صبح بیدار شوی و بروی سر کلاس و بعد بیفتی به سه روز پیش خواندن و تهِ یک پست مثلاً سرخوش برسی به خبر، خب، انصاف نیست.