هیچوقت وبلاگنویس معروفی نبودهام و هیچوقت هم نمیخواهم باشم. سال اولی که وبلاگ داشتم، کلاً بیست-سی خوانندهی ثابت داشتم که همهشان را میشناختم و حالا بعد از پنج سال وبلاگنویسی خوانندههای بیشتری دارم که خیلیهایشان را نمیشناسم. چند سالی هست وبلاگهای معروف و گروههاشان را دنبال میکنم. کنکور که داشتم، هر چند روز یکبار میرفتم پالپتاک را میخواندم و یک دل سیر میخندیدم و خستگیام درمیآمد. گاهی هم میخورد تو ذوقم که خیلی لوس شدهاند. یکی دو بار آنجا اظهار فضل کردم، که هیچکس اعتنایی به حرف من نکرد. الآن هم در گودر همین وضع را دارم. گاهی که حرفی دارم زیر مطلبی کامنت میگذارم که در جریان کامنتها تقریباً بیتأثیر است. سر «همفیلمبینی» دوست داشتم چیزی بنویسم، که چون فکر میکردم منظور این است که یک عده آدم برای خودشان فیلم ببینند و برای خودشان بنویسند، ننوشتم.
حوصلهی بیشتر گودریها را ندارم. خیلی وقت است کسانی را که عکس از دختری شر میکنند که لب پنجره ایستاده و پیرهن گلگلی پوشیده هاید کردهام. دیگر هم حوصلهی متنهای عاشقانهای را ندارم که در آنها یارو خیلی دلتنگ است و طعم سیگار دوستپسرش یادش نمیرود. از کلمهسازی هم خوشم نمیآید. خیلی آدم «اوپنمایند»ی نیستم و زیاد هم به این فکر نمیکنم که کِی باید با کی خوابید. تو بیشتر تجمعها هم بودهام، ولی بعد از هر تجمع حس این را نداشتم که «خیلی حال داد. ما اونا رو گذاشتیم سر کار، اونا حرص میخوردن، ما میخندیدیم» این -به قول شما- تاریخنگاریها بیشتر روی اعصابم بوده. من در بیشتر تجمعها حس تنهایی داشتم و «نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم» برایم بیمعنی بود. بیانیههای موسوی هیچوقت سر ذوقم نیاورده، و تندرویهای کروبی صرفاً برایم جالب بوده. کلاً از هیچکدامشان خیلی خوشم نمیآید. کلاً هیچ سیاستمداری نیست که باهاش حال کنم. مرگ منتظری هم برایم در حد یک خبر ماند. این روزها هم کسانی را که روزی ده متن شر میکنند با این مضمون که هدف جنبش خشونت نبود، نمیفهمم. نه اینکه با خشونت موافقم، ولی هیچوقت به پلیس گل ندادهام. و نسبت به شعار «مرگ بر...» حس بدی ندارم. از آن گذشته، نمیفهمم چرا باید یک مضمون هزار بار شر شود. بدبختی این است که نمیشود اینهایی را که گفتم ندید، اینقدر همهجا هست که هرچهقدر هم ازش در بروم، باز یکجایی بهش میخورم. خیلی هم آدم باحوصلهای نیستم که به راحتی قبول کنم که خب هر کس یه جوریه. ولی حوصلهی بحث هم ندارم. حرفم را میزنم و قضیه را کش نمیدهم.
کلاً هم جدیداً با «بامداد» خیلی ارتباط برقرار میکنم، آرشیو «مجید اسلامی» را هم زیاد مرور میکنم. و هنور هم معتقدم بهترین راه تعامل وبلاگی کامنتگذاشتن است.