پریروز رفته بودیم بوفه. از همان راه بوفه، از پشت دانشکده، آمدیم تو. مصطفی ایستاده بود روبهروی چمران. مات ایستاده بود و جلو را نگاه میکرد. گفت «بچهها نمونید، از در شونزده آذر برید بیرون.» گفتم «الآن اونجا درگیری بود. هستیم اینجا دیگه.» از پشت پنجرهی بوفه درگیریها رادیده بودم. برگشت نگاهم کرد. گفت: «حاجی نمیبینی ریختند همه جا رو داغون کردند؟» نور دانشکده کم بود. شیشهها را شکسته بودند. دانشکده را تخلیه کردند. جلوی در یکی داشت از رهبرش حرف میزد.
یکی از بچههای هشتادوهفتی را دیروز گرفتند. دیده بودمش، ولی نمیشناختمش. چند نفری یکی از خیابانهای اطراف دانشگاه را بالا میرفتند، یا پایین میآمدند، که یکی که قیافهاش مشکوک بوده از آنها پرسیده «شما تو شلوغیها بودید؟» بقیه گفتهاند نه و این بندهخدا خواسته بامزهبازی درآورد گفته آره، من بودم. بعد گرفتهاندش. یکی را هم که اصلاً نمیشناختم با کتک و گاز فلفل بردهاند. امروز یکی که دوستش بود و قیافهاش مبهوت بود، برایم تعریف کرد. با زنش داشته میرفته که توی صورت خودش و زنش فلفل زدهاند و بعد خودش را تا میخورده، کتک زدهاند. یکی از بچههای خودمان را هم همان دیروز عصر گرفتند که چون اشتباهی گرفته بودند، امروز آزادش کردند. بچهی آرامی است. آن ترم اول که کسی کسی را نمیشناخت، سر کلاس نقشهکشی ته کلاس با هم مینشستیم. کلاً اظهارنظر نمیکرد. گاهی تیکهای میانداخت. کوتاه و یکجملهای و غریب. معمولاً هم تیکههاش را کسی نمیشنید و من مجبور بودم زیرزیرکی بخندم. اهل این چیزها نیست ولی من مطمئنم اگر وبلاگ مینیمال بزند، کارش میگیرد. دیشب فکر میکردم اگر بخواهند ازش بازجویی کنند، دهنشان را صاف میکند. سیرکی میشود بازداشتگاه. داشته تو وصال موبایل حرف میزده، به پشتخطی گفته «کجایی؟» بعد گفته «اومدم.» بعد بهش شک کردهاند و گرفتهاندش.
امروز توی چمران تریبون آزاد بود. رییس دانشکده فنی آمده بود جواب بدهد. گفت که آدم از بیرون دانشگاه آمدهاند و حمله کردهاند که غلط بوده. میخواست آرام کند. گفت خواستههایتان را به رییس دانشگاه میگویم. همه گفتند بهش بگو استعفا دهد، گفت من که منصوب او هستم که نمیتوانم بگویم استعفا بده. سعی میکرد از در دوستی وارد شود. یکی رفت بالا گفت «تو مزدوری.» گفت شده «مزدور اندر مزدور» بعد همه گفتند «مزدور برو گمشو»، او هم خودکاری که باهاش داشت حرفهای بچهها را مینوشت، گذاشت توی جیبش، دست تکان داد و رفت بیرون. نمیشناسمش. ولی اگر برود، حتماً یکی بدتر از او میآید. بعد یکی دیگر آمد از بالا تا پایین را به فحش کشید. همه هم سوت و کف زدند. الآن هم خبری را خواندم که گفته بود دانشجوها با خواندن «یار دبستانی» و با نشاندادن «V» از سالن بیرون رفتهاند.
اگه جدی جدی همه رو این همه مسخره گرفته باشن که خوبه...
پاسخحذفنگرانی مال اونایی که در حد قابل قبولی تو جریانات شرکت داشتن...
خب اونی رو که با زنش بوده، نشون کرده بودن بعد گرفتن.
پاسخحذف