۱. روزبه میگفت اینکه در وبلاگت از خودت بنویسی و احساساتت کار مبتذلی است. دلیلهایش را نفهمیدم. ولی اگر خودم بخواهم روی این جمله مکث کنم، اینها به ذهنم میآید: چرا از احساساتمان، تنهاییمان و غمهایمان مینویسیم؟ چرا دیگران نوشتههای ما را میخوانند؟ چرا ما نوشتههای دیگران را میخوانیم؟ چیزهایی که به روزبه گفتم جواب این سؤالها بود. مثلاً اینکه خب، ما اینجوری تنهاییهایمان را پُر میکنیم، تسکین میدهیم. اصلاً حس خوبی است وقتی ببینی حرفِ تو را یکی دیگر میزند و تو هم حرف دیگری را میزنی. دقیقترین عبارتی که برای وبلاگنویسی امثال خودم پیدا میکنم «به اشتراکگذاشتن خلوت» است. البته این عبارت در خود تناقضی آشکار دارد، تناقضی که ذات وبلاگنویسی با خود دارد.
۲. کورش اسدی از این میگفت که وبلاگنویسها نمیتوانند نویسندهی خوبی باشند، چون ایدهها و تجربههایشان را قبل از رسوبکردن مینویسند، حرام میکنند. چیزی شبیه به «از تولید به مصرف». و نوشتن به این نیاز دارد که احساسات و تجربهها در ما تهنشین شوند و کمکم شکل خودشان را پیدا کنند و ما را مُجاب به نوشتن کنند. البته من فکر میکنم وبلاگنویسی نمیتواند مانع تهنشینشدن حسها شود، فقط پخششان میکند، آنقدر که سخت میبینیمشان، فکر میکنیم نیستند. و ما وقت تهنشینشدن حسها، خودمان را سرگرم دیگران کردهایم و واکنششان به حرفهای ما.
۳. لابد یک وقتی نویسندهها خیلی دستنیافتنی بودهاند. آدمهایی که خواننده با کلماتشان روبهرو بوده، با زندگیای که برایشان ساخته و او آن را دنبال میکند. خواننده باید نویسنده را در شخصیتهای کتابش پیدا میکرده، یا حداکثر در نامههایی که به این و آن نوشته. یوسا دهن خودش را صاف کرده تا فلوبر را در نامههایش ردیابی کند، مادام بوواری را در فلوبر، فلوبر را در مادام بوواری. برای من اولین برخورد با نویسندهها برمیگردد به وقتی که بعد از خواندن «سمفونی مردگان» وبلاگ معروفی را پیدا کردم و ذوق کردم و بعد سرخورده شدم. حالا هم که یا نویسندهها وبلاگنویس شدهاند یا وبلاگنویسها نویسنده. هر کسی میتواند ردِ نویسندهی محبوبش را دنبال کند، نظرهایش دربارهی وقایع اخیر یا کتابی که تازه خوانده را بخواند، یا از زندگی خصوصیاش سر در بیاورد.
۴. وقتی «سر هرمس مارانا» را کشف کردم، خیلی ذوقزده بودم. درهمآمیختن نوشتههای طولانی و آهنگینش، با طنز مخصوص و ریزبینیهاش حالم را خوب میکرد. ولی مدت زیادی است که نهتنها نوشتههاش را نمیخوانم، که به هر چیزی که شبیه به نوشتههای او هم باشد بدبینم. این را میشود تعمیم داد به خیلی از نوشتهها و وبلاگها. ما با تولید انبوهِ نوشتههای شخصی، ریزبینیها، نکتهسنجیها، حسهای نگفتنی و تنهاییها طرفیم که دل من یکی را که زده.
۵. به نظر من، مهمترین آفت وبلاگنویسی از همان تناقض ذاتیاش ریشه میگیرد. ما مینویسیم که تنها نباشیم. خلوت خود را به قضاوت میگذاریم و به جای تماشای خلوت خود، قضاوتها را دنبال میکنیم. ما خودمان را برهنه نشان میدهیم و بعد یادمان میرود لباسمان را بپوشیم و همانجور لخت به دیگران نگاه میکنیم که به ما اشاره کردند یا نه، در گوش هم چیزی دربارهی ما گفتند یا نه. ما، به همین راحتی، خودمان را نیازمند نظر دیگران میکنیم. شاید این بدترین چیزی است که در کمین یک نویسنده است: عادت به دیدن خود در جمع.
۶. روزبه یک بار تکهای از «وصایای تحریفشده»ی کوندرا را برایم خواند که در آن کوندرا از موسیقی راک گفته بود و رقص همراه با آن. حرف کوندرا این بود که آدمها در موسیقی راک دنبال فردیت خودشان میگردند، ریتم تکرارشوندهی موسیقی به آنها اجازه میدهد با خودشان تنها شوند، خودشان برای خودشان درگیر با افکار و احساهایشان برقصند. بعد کوندرا برداشته بود دوربین را بُرده بود عقب و گفته بود اگر خوب دقت کنید، همه با موسیقی راک تقریباً یکجور میرقصند. هرکس در تنهایی خودش همانجوری است که بقیه هستند. حالا شمای خواننده باید این تصویر هولناک را ربط بدهی به وبلاگنویسی ما. مگر ما چه کار میکنیم؟
۷. من خیلی وقت است سعی میکنم کمکم از اینترنت فاصله بگیرم. مثلاً یک روز زدم کلی از آدمهایی را که فالو میکردم هاید کردم. کلاً یکرقمی شدند. خیلی از نوشتهها را نمیخوانم و نگه هم نمیدارم بعداً بخوانم. اینجا هم نسبتاً دیربهدیر آپدیت میشود. دلم میخواهد بیخیال این هیاهو شوم. خودم با خودم باشم. برای خودم فکر کنم، بنویسم و با آدمهای کمی حرف بزنم. دلم نمیخواهد جزء تصویر تکاندهندهای باشم که کوندرا ترسیم کرده: آدمهایی که همه تلاش میکنند خودشان باشند، ولی مثل هم.
من هم بارها سعی کردم از اینترنت فاصله بگیرم و خودم باشم. اما نشده... چرا؟ نتونستم
پاسخحذفاتفاقا یه دوستی هم من دارم که توی وبلاگم لینکش هست به اسم سینا همای که اون هم به من خیلی گیر می ده که چرا توی وبلاگت از خودت می نویسی. و ماجراها و تجربه های کاملا شخصیت...
من تا حالا جوابش رو نداده بودم... اما من فکر می کنم ما تو عصر مدرن و جهان ارتباطات و آزاد توی مملکتی گیر افتادیم که اوضاع بسته و بدی داره... همین باعث می شه که تنهاییمون رو به توان ان احساس کنیم...
نمی تونم با کورش اسدی موافق باشم. اگر چه منطقا حرفش درسته... اما از طرف دیگه خیلی از نویسنده های خوب و جوونمون وبلاگ نویسند. مثل پیمان اسماعیلی. لااقل تا پارسال وبلاگ نویس بود
برای من دنیای واقعی همیشه سخت تر و بی رحم تر از دنیای مجازی بوده و بیشتر از حال دادن کمبودهام رو جلوی چشمم میاورده، ولی هنوز که هنوزه از سر و کله زدن باهاش و مور دیویلاپد شدن توی اون بیشتر لذت می برم.
پاسخحذفرهرو آن نيست که گه تند و گهی خسته رود
پاسخحذفرهرو آنست که آهسته و پيوسته رود
خیلی خوب بود
پاسخحذفنتیجه گیری من از برداشت کندرا در حین خوندن جمله ش این بود که آدم ها در خلوت با خودشون همه مثل هم اند و اینو می شه وقتایی مثل گوش کردن به راک دید ، که هر کس درگیر رقص با احساسات و افکار خودشه و ( تنهاست ) .
پاسخحذفاین روند ِ رو به یکسان شدن نیست . بلکه شرایطی ِ که نشون میده هرکس در تنهایی خودش همانجوری است که بقیه هستند .
آفرین معین. خوشم اومد.
پاسخحذفبدبختی اینجاست که تنهایی مان را به اشتراک هم نمی گذاریم.
پاسخحذفبیشتر پخشش می کنیم. مغشوشش می کنیم. طوری که بعدها خودمان هم یادمان می رود که چه کرده ایم و از آن بدتر چه می خواهیم
آفت زیاد دارد دست به وبلاگ زدن. اما چه باک !
پوتشکا خیلی آشنایی ، مخصوصن وقتی از کوروش اسدی گفتی ، دیگه رفتی تو مخم؛فضیه چیه؟
پاسخحذفبه اشتراک گذاشتن خلوت زاده مدرنیسم و تناقض آشکار دنیای امروز ماست...
پاسخحذفلینک شدی...
برای کیارستمی ارجاعتان می دهم به کتاب پاریس-تهران. حرف های من را آن جا زده اند.
پاسخحذفدرخت گلابی به لحاظ بصری در کنار هامون و سنتوری تنها فیلم هایی هستند که نمره ی قبولی می گیرند. ریدمان جناب مهرجویی بر کتاب فرنی و زویی نشان دهنده ی درک پایین ایشان در استفاده از تصویر است.
تقوایی هم بله. کاغذ بی خط و آرامش در حضور دیگرانش خوب است. اما فقط خوب است. جای بحث دارد.
ضمنا. قرار نیست هرکسی که توی فیلمنامه هست شخصیت کاملی شود. گاهی یک تصویر یا پرتره یا به قول شما تیپ کافی است. جایگاه این ها را باید درست تشخیص بدهید و از جمله ی تکراری تیپ داشت پس بد بود استفاده نکنید.
درد
پاسخحذفذره ذره نشست
خواب کم کم عمیق شد
تا قیامت...
-------------------------------------
از نوشته هایت خوشم آمد! زنده باشی.
چقدر این نوشتها خوبن
پاسخحذفچقدر اینجا متفاوته.
وقتی خودآگاه یا ناخودآگاه شروع میکنی به وب نویسی یعنی کروموزمشو داری !
پاسخحذفاصلن تنهاییت این قابلیت رو داره که بره توی زندگیای دیگه. اثر بذاره. اثر بگیره.
راستشو بخوای خودمم تو لیستم نوشته بودم مال نشر ماهی رو بگیرم، ولی با ناشر دنیای نو افتادم تو رودرواسسی، نصف کتاباشو خریدم.
پاسخحذفباید بنویسیم!
پاسخحذفبرای بار چندم در این مدت مطلبی خواندم که یاد این قسمت از کتاب "موسیقی آب گرم" افتادم:
پاسخحذف-میلی که تو رو وادار به شعر گفتن می کنه چیه؟
-همون میلی که تو رو وادار به توالت رفتن می کنه.
حالا شده حکایت وبلاگ نویسی امثال ما و شما. ولی به نظر من گاهی چیزهایی رو می خونیم و چیزهایی رو می نویسیم که ارزشش را داره. و من شخصا فقط منتظر قضاوت دیگران نمی مونم. گاهی 10-15 بار نوشته ی خودم رو می خونم و زوایای احساساتم برام واضح تر می شن. از اینجا خوشم اومد و لینک کردم.
اوایل که وبلاگنویسی رو شروع کردم ـاز همین بلاگفا- فکر میکردم مینویسم که بخونن! بعدها یاد گرفتم بنویسم که نوشته باشم! الان بیشتر فکر میکنم نوشتنُ شروع کردم که نوشتههای همفکر خودمُ پیدا کنم و بخونم! حکایت وبلاگنویس شدن من حکایتیه! ی وخ اینویزیبلکید بهم میگفت "وبلاگ نوشتن یه حس و حال و توجهی میخواد که اگر نداریش بهتره ببندی بری!" واسه همین الان از ننوشتن و رفتن هیشکی دلخور نمیشم، فقط شاید ی وخ یه غمی بشینه ته دلم که اِوا فلانی هم رفت و من موندم با ی همفکر کمتر! بعد این فرشته کارتونیا هستن که میان بالا سر کاراکترها، یکیشون بال داره، یکیشون از این نیزه 2سر ها! میان یکی میگه ببند برو کلاس داره! اون یکی میگه مگه واسه کلاس باز کردی که واسه کلاس ببندی؟ بعد میرم تو گودرم میبینم اونایی که میخوندم نصف شدن، هی دارن کمتر میشن، یا دیگه نمینویسن یا عوض شدن! کلاً پکر میشم میام بیرون!
پاسخحذفمن هم شدم مورد هفتم شما... یعنی خیلیهامون شدیم مورد هفتم شما. فرقی هم نمیکنه سبک نوشتنمون چی باشه یا چقدر از خودمون و نوشتههامون راضی باشیم! مهم اینه که داریم با همدیگه و با وبلاگهامون غریبه میشیم!
زیاده عرضی نیست،
هنا.