دوشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۹

I'm writing you now just to see if you're better

شبِ آرامی است. پنجره باز است، خانه ساکت است و پرده‌ی نارنجی تکان نمی‌خورد. این شب‌ها همه همین‌طورند. کمی «اشتیلر» خواندم، دارد شاه‌کاربودنش را از میان خرده‌داستان‌ها و توصیف‌هاش نشان می‌دهد. نقاشی روی جلدش و تقدیم‌نامه‌ات هم جور غم‌انگیزی آرامش‌بخش است. کلمه‌ها جلوی چشمم محو می‌شدند و از هم فاصله می‌گرفتند که کتاب را گذاشتم زمین. قبل از آن چت می‌کردم و هم‌زمان آرشیوم را می‌خواندم. راست می‌گویی. در این چند سال هیچ چیز امیدوارکننده‌ای ننوشته‌ام. هیچ چیزی ثبت نکرده‌ام که در آن ما لب‌خند زده باشیم و بخواهم لحظه‌ی لب‌خندمان را ثبت کنم، یا چیزی که در آن به تو لب‌خند زده باشم. هر چه نوشته‌ام، نبودِ توست، تنهایی من است، نارضایتی است. حالا هم که دارم این‌ها را می‌نویسم، دارم می‌نویسم که فردا صبح که بیدار شدی، صبح به خیری برایت باشد، یا لب‌خندی باشد از من در این شبِ آرام که سخت صبح می‌شود، به تویِ فردا صبح.

۱ نظر:

  1. خیلی قشنگ بود...چیزی تو نوشته هات هست که باعث می شه به دل بشینه
    صداقت...ژیدا کردنش راهته,چون لابه لای جمله هاتون یه درد مشترک هستفیه درد مشترک تو وجود همه ی آدمها...ژس به دل می شینه

    پاسخحذف