به آنجا رسیدم که آلبرتین به راوی زنگ میزند و برای نیامدناش به خانهی راوی بهانهتراشی میکند. نوشتم: «مستقل از اینکه چرا کسی که منتظرش هستیم نیامده، خود نیامدن برای ما که منتظریم مهم میشود، خود شخص مهم میشود، تنهایی مهم میشود، تمام چیزهایی که نباید مهم میشوند. حس میکنیم فریب خوردهایم. سرگردانی راوی میان خشم ناشی از نیامدن آلبرتین و میل جوشندهاش برای بازیابی ارزشش پیش او، تنها با رسیدن به چیزی از دست رفته -آمدن آلبرتین به خانهی راوی- پایان مییابد. چیزی نشدنی، دستنیافتنی.» اما چند صفحه بعد آلبرتین برای دلجویی نیمهشب به خانهی راوی میآید. و راوی میگوید: «با آن که کمی آرام گرفته بودم، خودم را شادمان حس نمیکردم. سردرگمی و جهتباختگی، که ویژگی انتظار است، پس از آمدن کسی که منتظرش بودیم همچنان ادامه مییابد، در درون ما جانشین آرامشی میشود که بر پایهاش آمدن او را لذتناک در نظر میآوردیم و نمیگذارد هیچ لذتی بچشیم.»
برچسب: جستوجوخوانی
نمی دونم این یارو دو باتن چی خیال کرده که کتاب نوشته. باید یه کتاب بنویسن درباره اینکه "پروست چگونه زندگی شما را به گا میدهد" از وقتی کتابو شروع کردم زندگی ام به گا رفته
پاسخحذفاینو رو یه پست قدیمی تر گذاشتم حس کردم حروم میشم کسی اینو نخونه دوباره گذاشتم
ببین من از انتظار بیزارم. مزه اش را همیشه دارم می چشم.
پاسخحذفروزی مقداری چای از درون فنجانش نوشید،فنجان را کنار زد و گفت:
پاسخحذف-مزه ی پنجره می دهد!
هم «فرمینا دازا» و هم پیشخدمت ها مبهوت به او نگریستند.تا آن لحظه کسی نشنیده بود پنجره به جای چای دم شود.البته پس از نوشیدن چای، همه به این نتیجه رسیدند که چای ، طعم پنجره دارد.
گابریل گارسیا مارکز/عشق سال های وبا