شنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۹

With my own cold, dead face

نشستم این‌جا و اسکرول می‌کنم. همین‌جوری می‌رم پایین. ملت واسه هم چیزی شر می‌کنن، بالاش اسم یارو رو می‌نویسن و تو کامنتا هم‌دیگه رو بوس می‌کنن. هر کی چار نفرو داره می‌آن تو کامنتاش جَو می‌دن، با هم چت می‌کنن. تو فیس‌بوک تولد یکی بوده، همه اومدن تبریک گفتن. تولدت مبارک عزیزترین. اونم جواب داده بوس و مرسی و عزیزترینم خودتی. می‌رم تو صفحه‌ی یکی. دوستاش اومدن گفتن عکس جدیدت خیلی خوشگله. چه‌قدر ناز شدی. یا بیا ببینیمت. یا دیدی دلم برات تنگ شد؟ من والم رو بستم که کسی از این چیزا واسه‌م ننویسه. البته اگه باز هم بود، نمی‌نوشت. دلم واسه داداشم که چند ماهه نیست و هر چی اسکرول می‌کنم، هیچ کاری هیچ جا نکرده تنگ شده. اون یکی داداشم هم با دوستاش شام رفته بیرون. من نشستم تو خونه و اسکرول می‌کنم فقط. آهنگ هم گذاشتم. آهنگه می‌گه Should I die again؟

۶ نظر: