در تابستان و پاییزی که گذشت، مقالههایی برای روزنامهی اعتماد نوشتم که در آنها در جستوجوی راهی بودم که از زندگی نویسنده شروع میشود، انگیزهی او برای نوشتن میشود و به نوشتنِ اثری میانجامد که در ذهن خوانندهها میماند. شش مقالهای را که نوشتم میتوانید از لینکهای زیر بخوانید.
ولادیمیر ناباکوف، با مکث بر «پنین» و «دفاع لوژین»: بیدستوپا بود
ارنست همینگوی، با نگاهی به «پیرمرد و دریا» و «پاریس، جشن بیکران»: پاریس را هرگر پایانی نیست
ویرجینیا وولف، با نگاهی به «خانم دلوی»: کسی باید بمیرد [و PDF]
ارنست همینگوی، با نگاهی به «پیرمرد و دریا» و «پاریس، جشن بیکران»: پاریس را هرگر پایانی نیست
ویرجینیا وولف، با نگاهی به «خانم دلوی»: کسی باید بمیرد [و PDF]
لویی فردینان سلین، با نگاهی به «مرگ قسطی»: تلوتلو میخورم و میافتم [و PDF]
دربارهی گوستاو فلوبر و «مادام بوواری»: غرقه در ادبیات [و PDF]
فرانتس کافکا، با نگاهی به «محاکمه»: زجر بیپایان مردن [و PDF]
دربارهی گوستاو فلوبر و «مادام بوواری»: غرقه در ادبیات [و PDF]
فرانتس کافکا، با نگاهی به «محاکمه»: زجر بیپایان مردن [و PDF]
از همه هیجانانگیزتر برایم نوشتن دربارهی «خشم و هیاهو» و «جستوجو» بود که اولی را به خاطر کمبود منبع دربارهی زندگی فاکنر ننوشتم و دومی را هم به خاطر توقیف روزنامهی اعتماد.
بین این ها با مقاله ی وولف حال کردم. انگار یکجور جهان بینی پشتشه. اتفاقی که برای باقی مقاله ها نیافتاده.
پاسخحذف