شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۸

حواشی

اما من دلم هنوز پُر است. پُر از حرف لابد. می‌خواهم آن‌قدر بگویم تا خالی شود. از دَرودیوار بگویم و نه اصل مطلب. از فیلمی که ندیده‌ام، کتاب‌هایی که خریده‌ام، داستانی که نوشتنش گیجم کرده. دلم می‌خواهد بنشینم یک‌جا هی بگویم این گلشیری عجب بزرگ است، یا چرا این روزها هی پرواز کیهان کلهر را گوش می‌دهم، یا از غم صدای اَمی لی بگویم وقتِ My Immortalخواندن. یا از اسنیک بگویم، که هی باید مربع بخوری و بلند شوی تا باز بتوانی بخوری و باید سر بزنگاه بتوانی در بروی تا نبازی. دلم می‌خواهد زودتر اپیزود آخر لاست را ببینم. دلم می‌خواهد بشود دو ساعت حرف زد و هیچ‌جای حرف به میرحسین یا زبانم‌لال کروبی نکشد. شاید این‌طور خوب باشد. شاید این‌طور همه‌ی سنگینی این هفته سبک شود. چه ‌می‌دانم؟ لابد باید گفت و گفت و گفت. لابد باید آن‌قدر حاشیه رفت که عاقبت بگذرد، محو شود، فراموش شود.

۵ نظر:

  1. حالا ربط پیدا کند به موسوی
    از ربط پیدا کردن به احمدی نژاد که بهتر است

    پاسخحذف
  2. حقیقت دارد
    تو را دوست دارم
    در این باران
    می خواستم تو
    در انتهای خیابان نشسته
    باشی
    من عبور کنم
    سلام کنم
    لبخند تو را در باران
    می خواستم
    می خواهم
    تمام لغاتی را که می دانم برای تو
    به دریا بریزم
    دوباره متولد شوم
    دنیا را ببینم
    رنگ کاج را ندانم
    نامم را فراموش کنم
    دوباره در اینه نگاه کنم
    ندانم پیراهن دارم
    کلمات دیروز را
    امروز نگویم
    خانه را برای تو آماده کنم
    برای تو یک چمدان بخرم
    تو معنی سفر را از من بپرسی
    لغات تازه را از دریا صید کنم
    لغات را شستشو دهم
    آنقدر بمیرم
    تا زنده شوم

    احمدرضا احمدی



    دوستش داشتم. گفتم تو هم بخونی

    پاسخحذف
  3. اما اصلا مگر فراموش می شود ...

    پاسخحذف