میدانم که زیادهروی کردهام. همهی این خطکشیها و حرفزدنها و نوشتنها بیخود است. میدانی؛ وقتی میبینم نوشتههایم به جایی نمیرسد، وقتی از بحثها و حرفها فقط خستگی برایم میماند، داغتر میشوم، تندتر میروم، صریحتر مینویسم. من میگفتم و مینوشتم که مجبور نشوم قبول کنم کم آوردهام. ولی -خودم را که نمیتوانم گول بزنم- کم آوردهام. جلوی همهی آدمها و چیزهایی که خیلی خیلی از من دورند، کم آوردهام.
یکشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۸
پنجشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۸
یکشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۸
شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۸
خالی
دیگر کاری از دست کلمات و دستها و لبخندهای گاه و بیگاه برنمیآید. حتا نوشتن هم بیمعنی شده. همینها که دارم مینویسم هم بیمعنیاند. دیگر چیزی رنگوبوی قبلترها را ندارد. باور کن، بسیکا، رنگهایمان رفتهاند و رفتهها بازنمیگردند. غمانگیز است، میدانم. ولی خب، دیگر ته کشیدهام. از این اتفاقها هم که برای همه میافتد... ببینم، میفهمی از چی حرف میزنم، یا باز دارم مونولوگهای طولانیام را تکرار میکنم؟
سهشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۸
سهشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۸
کتابهای من
تصمیم گرفتم فعلاً کتابهایی را که تازه چاپ و مطرح میشوند نخوانم، مگر آنکه میان آنها استثنایی پیدا شود. راستش، به کتابهای تازهچاپشده اعتماد ندارم. به مجموعهداستانها و رمانهای ایرانی نشر چشمه اعتماد ندارم. دلم نمیخواهد تجربههای نویسندههای تازهی ایرانی را بخوانم. دوست دارم کتابهایی را بخوانم که چند سال از چاپشان گذشته و امتحانشان را پس دادهاند. دوست دارم ادبیات دههی پنجاه ایران را بخوانم. ترجیح میدهم بروم همینگویها و فاکنرهای خوانده و نخواندهام را بخوانم تا بوکوفسکیها و براتیگانهای تازه مُدشده. برای من ترجمههای محکم نجف دریابندری و عبدالله کوثری جذابترند از نوآوریهای پیام یزدانجو و مهدی غبرایی. اصلاً میدانید چیست؟ من دلم میخواهد چیزی درگیرم کند که ارزشش را از گذر زمان گرفته باشد، نه از روزنامهها و سایتها.