یکشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۰

من تو هر جمعیتی نالان شدم

قرار است آخر هفته با هفت‌نفر دیگر برویم شمال و من چند روز است هی از خودم می‌پرسم که آیا می‌توانم سه چهار روز تحملشان کنم یا نه. خب، مسأله این نیست که قابل تحمل نیستند یا معاشرت با آن‌ها سخت است، مسأله این است که هر جمعِ دیگری هم که بودند، یعنی هر جمع دیگری هم که تا به حال در آن بوده‌ام و دیده‌ام، چه فامیل چه دوست، بعد از یکی دو روز برام به شدت حوصله‌سربر شده است. این مشکل را خیلی در دیگران ندیده‌ام، یا دستِ کم این‌قدر که برای من پررنگ است برای دیگران نبوده. کجای کار می‌لنگد، چی باعث می‌شود که بودن در جمع معذبم کند، بیازاردم، در شرایطی که با هر کدام از آدم‌هایش می‌توانم به راحتی حرف بزنم؟ شاید دلیلش این باشد که جمع‌شدن آدم‌ها معمولن باعث می‌شود ویژگی‌های مشترکشان پررنگ‌تر شود. شما در هر کسی بالأخره نقطه‌ی مشترکی پیدا می‌کنید که سر آن با هم معاشرت کنید (تازه اگر همان هم پیدا شود)، ولی خیلی بعید است که پنج‌نفر آدم ویژگی‌های مشترکِ قابل تحملی داشته باشند. این‌جوری می‌شود که یا چیز مشترکی کلن نیست و جمع به جنگولک‌بازی می‌افتد که معلوم نشود به هم نمی‌آیند یا آن چیز مشترک می‌شود تمام آن جمع.

***

تصور کنید آدم‌هایی را که یک‌جور شوخی می‌کنند، یک‌جور فکر می‌کنند، یک‌جور لباس می‌پوشند، یک‌جور حرف می‌زنند، یک‌جور می‌رقصند، یک‌جور رؤیا می‌بافند. هر کس می‌خواهد خودش باشد و خودش است، اما از دور که نگاه کنی، همه را یک‌جور می‌بینی، هر کس خودش است، اما مثل دیگران. این تصویر است که می‌آزاردم. حالا که فکر می‌کنم -و کمی هم بیش‌تر روی کی‌بورد قوز کرده‌ام- می‌بینم که بیش‌ترِ عمرم داشتم از همین فرار می‌کردم. از این‌که تکه‌ای از این تصویر باشم. یعنی اگر یکی از بالا ببیندمان، من را یکی ببیند مثل بقیه. هر وقت بیش‌تر در این موضوع دقیق می‌شوم -دارم سریع‌تر و پراشتباه‌تر تایپ می‌کنم، هی برمی‌گردم عقب، کرسر را می‌بینم که هلک‌هلک برمی‌گردد، پاک می‌کند و دوباره هلک‌هلک می‌آید سر جاش یعنی جایی که من باید ادامه دهم، ادامه می‌دهم- می‌بینم که بیش‌ترِ آدم‌ها نمی‌خواهند جزء این تابلو باشند، اما راه فراری به بیرون ندارند. در نهایت یک دور می‌زنند و از یک ور تابلو می‌روند یک ور دیگر. خب، لابد من هم یکی‌ام مثل دیگران، فرارهای من هم همان‌قدر بی‌نتیجه است که مالِ دیگران -الآن برگشتم از اوّل خواندم، قرار نبود به این‌جا برسم، رسیدم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر