دوشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۶

چقدر بنشینم و صبر پیش گیرم

۱. فایل نهایی کتاب را خواندم و تصحیح‌های آخر را کردم که دیدم اکروبات ریدر تصمیم گرفته فایل را سیو نکند. نیم‌ساعتی توی شوک بودم که کل کار امشبم را باید فردا هم بکنم که ته‌ش توانستم یک جوری دورش بزنم و سیوش کنم. گفتند دو هفته دیگر چاپ می‌شود و ذوقِ چندانی براش ندارم. آن‌ها که برایشان ذوق داشتم گیر کرده‌اند. یکی‌اش توی ارشاد است و هفته‌ی پیش که رفتم پی‌گیرش شدم هزارجور جوابِ مختلف بهم دادند. خلاصه‌اش این بود که ممکن است رد شود. هنوز از تصورِ این‌که ممکن است واقعن رد شود و بروم توی سیاهه‌ی ممنوعه‌ها عبور نکرده‌ام. آمدم سر کار و به همکارم گفتم و گفت بالأخره نوبت تو هم باید می‌شد. عصبانی‌تر شدم که انگار دلش خنک شده، ولی حالا فکر می‌کنم بالأخره نوبت من هم می‌شود. این یکی را قسر در بروم. بالأخره که یک روز باید باهاش روبه‌رو شوم. تا الآن اصلن توی ذهنم پررنگ نبوده، موانع نوشتن برام درونی بود و همه‌ی حواسم سر این بود که چاهم را بیل بزنم که به سفره‌های زیرزمینی تازه‌ای برسم، یک‌هو این واقعیتِ سرد به صورتم خورد که بعدش تازه می‌رسی به عواملِ بیرونی، که همه‌شان از جنسِ سروکله‌زدن با ناشر و ویراستار و الخ نیست، یکی‌اش سیستمی است که منطقش را نمی‌دانی، اگر منطقی داشته باشد، و باز برگشتم به این‌ واقعیتِ واقعی که اگر واقعن رد کنند چی؟ این همه روز در قعر چاه به زور خودم را کشاندم پایش که به سرانجام برسانمش، و ــــ حتا نمی‌خواهم بهش فکر کنم. چیزهایی هست که آدم نباید بهش فکر کند.

۲. عاقل‌ماندن سختم است. می‌دانم که بهترین و شاید تنها کاری که باید بکنم این است که صبور باشم و به قواعدِ دنیای جدید و قهرطوری که برای خودم ساخته‌ام وفادار بمانم، یک‌هو نزنم بازی را به هم بزنم و هر چی ریسیده‌ام پنبه کنم، ولی هی چیزهای ریزریز پیش می‌آید که بزنم زیر همه چیز (خب، یکی دو تا چیز) و بعد مچ خودم را می‌گیرم و به خودم یادآوری می‌کنم که این انتخاب توست. تو راه‌های دیگر را رفته‌ای و حالا به این تعادل رسیده‌ای. از گوشه‌ی صبر بهترت نیست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر