پنجشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۷

«فکرش را کنار زد، نه که بهش واکنش نشان بدهد، فقط تماشایش کرد که شناور دور می‌شود. فکر کرد به تمام فکرها و هوس‌هایی که تماشا می‌شوند ولی کاری برایشان انجام نمی‌شود، فکر کرد به تکانه‌های دچار قحطیِ بیان که خشک می‌شوند و خشکیده و شناور دور می‌شوند‌، و حس کرد که این انگار یک ربطی به او و موقعیتِ او دارند و آن‌چه باید مشکل نامیده شود، اگر این آخرین عیاشیِ طاقت‌فرسا هم از پس مشکل برنمی‌آمد، اما حتی نمی‌توانست شروع کند به درک این‌که چطور این تصویرِ تکانه‌های ته‌کشیده‌ی خشکیده‌شناور به او مربوط می‌شود...»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر