سه‌شنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۷

غم ِ تکراری

من می‌ترسم. مثل سگ از آن روزی می‌ترسم که از خواب بیدار شوم و ببینم کسی برام نمانده است. چیزی ندارم که برای خودم باشد. هر چی بگردم کسی را، چیزی را برای اتکا پیدا نکنم. می‌ترسم همه چیز را از دست بدهم. حتا تو را هم از دست بدهم. همه کسَم را از دست بدهم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر