کاش میشد دوباره آن پلههای آبی زیر پام پیچ خورند و کسی بالای آنها منتظرم باشد. روی آن صندلیهای قدیمی، پشت میزهای چوبی ِ گرد. بنشینیم و استکانهامان را پُر چای کنیم و خالی. از پنجره بیرون را نگاه کنیم که باران ریز میبارد یا برف آرام و باشکوه. ما عین خالمان به هیچکدام نباشد. فقط پردهی رقصان در هوا را عکس کنیم. زیر سقفی، روی میزی قدیمی با هم گپ بزنیم، بخندیم، جشن بگیریم، گریه کنیم، عاشقی کنیم.
کاش نسوخته بود آنجا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر