جمعه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۷

جاده

ما راه درازی آمده‌ایم تا به این‌جا برسیم، بسیکا. وقتی به گذشته‌مان نگاه می‌کنم، بیش‌تر دلم برای خودمان می‌سوزد. دلم برای تمام روزهایی که رفته‌اند و دود شده‌اند به هوا می‌سوزد. و برای تک‌تک آن روزها تنگ شده. ولی خودت به‌تر می‌دانی که نمی‌شود دوباره آن‌ها را برگرداند. آن‌ها گذشته‌اند، بسیکا. حالا ما باید خودمان تنها بقیه‌ی این راه را برویم. چه‌جوری‌اش را من هم نمی‌دانم، نپرس. من فقط می‌دانم باید برویم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر