هر چهقدر هم بنویسم و بنویسم و چند جمله که نوشتم بَکاسپیس را بگیرم تا این چشمکزن لعنتی ِ منتظر برسد به اول سطر و انتظار من را بکشد، هر چقدر هم که بگویم و دستم را در هوا تکان بدهم و بپیچد حرف در دل و زبانم و تُندتُند اساماس بزنم و پاک کنم و پاک کنم و پاک کنم، هر کار دیگری را هم هر چهقدر بکنم، حرف گفتهنشده میماند روی زبانم و دستانم و این چشمکزنِ لعنتی همینطور میآید و میرود و میگوید که بنویس، بنویس، بگو، و من نمیدانم چه کار کنم که حرف و جانِ حرف را بگویم و آنقدر بگویم که بعدش با خیال راحت بروم زیر پتو و چشمم را ببندم و هی زمزمه کنم دیگر تمام شد، دیگر تمام شد، دیگر تمام شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر