الآن نزدیک است که طاقتم تمام شود و کُل صورتم اشک شود. هربار که این دیویدیهای جان لنون را میگذارم و میبینم، همینطور میشوم. جان لنون جدا از نبوغ بیحدش سادگی و صداقتی دارد، کودکی پنهانشده در پسزمینهای دارد که من را شیفته میکند، ازخودبیخود میکند. یکجور غم آشنا و ناآشنایی را در من بیدار میکند که انگار خیلی وقت است در من هست و من هی به آن بیاعتنا بودم و رویش را پوشاندهبودم و جان لنون، با همهی سادگی نبوغآمیزش، میآوردش رو. روی دلم.
همین یک ساعت پیش هم که برای چندمینبار ناتور دشت را میخواندم، همین حس را داشتم. هولدن، با همهی خالیبندیهایش، آنقدر صادق است که میگوید خالیبندتر از او پیدا نمیکنیم و آنقدر دلش کوچک است که پَر میزند برای جین گالافر که نکند هماتاقیاش کارش را ساخته باشد. و آنقدر حساس مانده که دلش میگیرد وقتی یادش میافتد مادرش با چه ذوقی برای او کفش هاکی خریده. و همهی اینها تلنگر است به من ِسختشده. بیدار کردن حسی کهنه در من است که سادگی میخواهد، بیادایی میخواهد، معصومیت میخواهد، دوستی و صلح میخواهد.
مطمئنم آن هوادار دیوانهی جان لنون کژفهم بوده یا دروغگو بوده که ناتور دشت گرفته دستش و تفنگ را گرفته به سمت جان لنون و بعد شلیک کرده. دارم به این فکر میکنم که اگر حالا جان لنون زنده بود، لابد یک دستبند سبز میبست به دستش و به افتخار ما Give Peace A Chanceاش را اجرا میکرد. و ما، حتا برای لحظهای، چهقدر ذوقزده میشدیم.
پنجشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۸
All we are saying, is give peace a chance
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
معين جان
پاسخحذففرهادي جسد را دو بار و از دو زاويه مختلف نشان ميدهد. اگر يك بار ديگر فيلم را ديدي، دقت كن چهرهها تا حدي با هم فرق دارد. اين مسئله باعث ميشود كه تماشاگر در شك بماند كه آيا اين جسد الي بوده يا كس ديگر. دقيقاً اين مورد را هم در نقدش توضيح داده است.
بعلاوه نگاه عليرضا به كيف اِلي ...