و این دیگری:
به چنگ نمیآمد. چهرهاش. چشمهایش. توی نور چشمها روشن میشدند و توی تاریکی یادت میرفت که روشناند. یک لحظه چروکهای زیر چشم عمیق میشدند و یک لحظهی بعد انگار چروکهای طبیعی خنده بودند. یک لحظه شیطنت و چشمهای کاملن باز، بعد خستگی و چشمهای به زور باز. از شورِ جوانی تا افتادگی پیری یک لحظه طول میکشید. بینیِ کوفتهاش گاهی بزرگ بود و گاهی کاملن خوشتراش. خندهاش در تمام صورتش پخش میشد، لبها کاملن باز میشدند و دندانهای یکدست دیده میشدند و گونه چال میافتاد و چشمها زیرشان خطِ عمیقی کشیده میشد. وحشیگری چهرهاش همیشه یک جایی خودش را نشان میداد: بیشتر در چشمها، یا گاهی در پریشانیِ موها، یا در ابروهای دایرهطور وقتی از چشمها بیش از حد بالاتر میرفت. و در همهی اینها کودکی و سادگی چهره هم بود. دستِ کاریکاتوریست احتمالی باز بود که کجا را برجسته کند؛ صورت کودکانه گرد، ابروهای دایرهای، چالِ لپ. و دستش بسته بود چون تا میخواست بفهمد بر کجای چهرهاش تأکید کند، مرکز ثقل تغییر میکرد. باز باید دوباره میگشت.
به چنگ نمیآمد. چهرهاش. چشمهایش. توی نور چشمها روشن میشدند و توی تاریکی یادت میرفت که روشناند. یک لحظه چروکهای زیر چشم عمیق میشدند و یک لحظهی بعد انگار چروکهای طبیعی خنده بودند. یک لحظه شیطنت و چشمهای کاملن باز، بعد خستگی و چشمهای به زور باز. از شورِ جوانی تا افتادگی پیری یک لحظه طول میکشید. بینیِ کوفتهاش گاهی بزرگ بود و گاهی کاملن خوشتراش. خندهاش در تمام صورتش پخش میشد، لبها کاملن باز میشدند و دندانهای یکدست دیده میشدند و گونه چال میافتاد و چشمها زیرشان خطِ عمیقی کشیده میشد. وحشیگری چهرهاش همیشه یک جایی خودش را نشان میداد: بیشتر در چشمها، یا گاهی در پریشانیِ موها، یا در ابروهای دایرهطور وقتی از چشمها بیش از حد بالاتر میرفت. و در همهی اینها کودکی و سادگی چهره هم بود. دستِ کاریکاتوریست احتمالی باز بود که کجا را برجسته کند؛ صورت کودکانه گرد، ابروهای دایرهای، چالِ لپ. و دستش بسته بود چون تا میخواست بفهمد بر کجای چهرهاش تأکید کند، مرکز ثقل تغییر میکرد. باز باید دوباره میگشت.
چه نگاه خوبی. همیشه لذت بردم از نگاه به صورت ادم ها و فکر کردن دربارشون..
پاسخحذف