جمعه، خرداد ۲۶، ۱۳۹۶

پرتره، دو

و این دیگری:

به چنگ نمی‌آمد. چهره‌اش. چشم‌هایش. توی نور چشم‌ها روشن می‌شدند و توی تاریکی یادت می‌رفت که روشن‌اند. یک لحظه چروک‌های زیر چشم عمیق می‌شدند و یک لحظه‌ی بعد انگار چروک‌های طبیعی خنده بودند. یک لحظه شیطنت و چشم‌های کاملن باز، بعد خستگی و چشم‌های به زور باز. از شورِ جوانی تا افتادگی پیری یک لحظه طول می‌کشید. بینیِ کوفته‌اش گاهی بزرگ بود و گاهی کاملن خوش‌تراش. خنده‌اش در تمام صورتش پخش می‌شد، لب‌ها کاملن باز می‌شدند و دندان‌های یک‌دست دیده می‌شدند و گونه چال می‌افتاد و چشم‌ها زیرشان خطِ عمیقی کشیده می‌شد. وحشی‌گری چهره‌اش همیشه یک جایی خودش را نشان می‌داد: بیشتر در چشم‌ها، یا گاهی در پریشانیِ موها، یا در ابروهای دایره‌طور وقتی از چشم‌ها بیش از حد بالاتر می‌رفت. و در همه‌ی این‌ها کودکی و سادگی چهره هم بود. دستِ کاریکاتوریست احتمالی باز بود که کجا را برجسته کند؛ صورت کودکانه گرد، ابروهای دایره‌ای، چالِ لپ. و دستش بسته بود چون تا می‌خواست بفهمد بر کجای چهره‌اش تأکید کند، مرکز ثقل تغییر می‌کرد. باز باید دوباره می‌گشت.

۱ نظر:

  1. چه نگاه خوبی. همیشه لذت بردم از نگاه به صورت ادم ها و فکر کردن دربارشون..

    پاسخحذف