گاهی وقتها ناگهان میفهمی که دلت برای خودت تنگ شده و خودت چند وقتی است که با تو نیست. خوب نگاه میکنی ببینی کجا انداختیش. تو خیابان نیفتاده؟ تو ماشین جا نگذاشتی؟ تو کمد را نگاه میکنی. لای کتابها را هم. یعنی این همه روز با تو نبوده و تو نفهمیدی؟ آخرین باری که دیدیش کی بود؟ کجا بود؟ یعنی اصلا نفهمیدی که چطوری گمش کردی؟ حالا چه کار میخواهی بکنی؟ نمیخواهی که همهی آدمها را بگردی، میخواهی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر