دوشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۷

حبل‌الوَرید

معین امروز همه‌ش در این فکر است که تلخی حقیقت چیزی نیست که به این راحتی از بین برود. و حتا با شیرینی‌های مختلف هم از بین نمی‌رود. این فکر وقتی به ذهنش رسید که امروز باز هم حقیقت مثل کیکی در فیلم‌های لورل هاردی به طرفش پرت شد و محکم به صورتش خورد. البته معین توانست پرتاب‌کننده را بشناسد. ولی به او کاری ندارد. معین فکر می‌کند اگر ایرادی باشد، باید در طعم حقیقت باشد که دیگر قبول کرده کاریش نمی‌شود کرد. فقط هر چه فکر می‌کند، نمی‌تواند بفهمد این طعم دقیقا کجاست که هیچ چیز روش اثر ندارد. حدس می‌زند جایی باشد اطراف سیب گلو. قبلا هم در این فکر بود که برود و سیب گلوش را بیرون آورد تا وقت‌هایی که گریه می‌کند سیب گلویی نباشد که بالا و پایین رود. حالا دیگر مصمم شده فکرش را عملی کند. معین حتم دارد بین تلخی ِ حقیقت، سیب گلو و گریه رابطه‌ای تنگاتنگ برقرار است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر