توضیح دقیقش سخت است. ولی باید اینطور میشد. چارهی دیگری نداشتم. راه برگشت نداشتم. توان کار دیگری هم نداشتم. یعنی اصلاً دست من نبود. من فقط میخواستم از این توفان هر روزه نجات پیدا کنم. هر جور دیگری را که امتحان کردم، نشد. منظورم این است اگر بادکنک باشید، وقتی بیش از حد پُر شده باشید، فوت آخر هم که باشد، خب دیگر چارهای ندارید، کارتان ساخته میشود. خودتان باید درک کنید که این اتفاق باید میافتاد. من باید میترکیدم و باید این طور پخشوپلا میشدم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر