سه‌شنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۷

هی، پسر!

نسبت به اتفاقات چند ساعت گذشته، حس وحشتناک بدی دارم. حس عذاب وجدان، شرمندگی و عصبانیت. مدام هم فکر می‌کنم چشمم به چشم آن آدم‌ها که می‌افتد بالاخره. کجا را باید نگاه کنم آن موقع؟


[می‌دانم. دیگر نباید توقعی از کسی داشته‌باشم. من شایسته‌ی خیلی چیزها نبودم، نیستم و نخواهم بود. من فقط یک بازنده‌ام. یک بازنده‌ی حقیر.]

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر