۱. چند روزی هست که با تک مصراعهای خواجه حافظ زندگی میکنم. با «جانا چه گویم شرح فراقت/ چشمی و صدنم، جانی و صد آه» و با ترجمهی شفیعی کدکنی از تکههای عربیش. با «بنگر در اشک چشمم، بس نیست این علامت؟» که ترجمهای است از «لیست دموع عینی هدا لنا العلامه»
خواستم شما هم دقت کنید.
«ای بخت سرکَش، تنگش به بر کَش/ گه جام زر کَش، گه لعل دلخواه»
۲. لازم میدانم توضیح بدهم که بستهشدن پوتشکای سابق به هیچوجه بهخاطر به پوچی رسیدن یا خسته شدن من نبود. به خاطر این هم نبود که حالم بد بوده. بعید میدانم بهخاطر چنین چیزهایی وبلاگی را ببندم یا باز کنم. فکر کنید معاملهای بود با خودم. هوم؟
۳. یکی جلوی این هلند رو بگیره. داره از نبودن انگلیس سوء استفاده میکنهها.
۴. جناب! شما خیلی باحالید. شما خدای اساتید روی زمین هستید. شما بینظیرید. آنقدر کارتان درست است که یک امتحان میگیرید و همه را میاندازید. من هم میافتم. ترم بعد هم احتمالا هیچ غلطی نمیتوانم بکنم. خیالتان راحت شد؟ الآن خوشحال هستید؟ ذوقزده چی؟ خب دیگر. بروید دنبال کارتان...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر