مرد روی نوار بیکلام میخواند: «عزیز دلک/ نازی خوشگلک/ گنجشک دلت، میزنه پرک/ کاسهی دلم، برداشته ترک.» میکروفن را مصمم در دست میگیرد. بغض میکند. قطرههای اشک روی صورتش سُر میخورند. در خانهی روبهرو چند دختر ویولن میزنند. مرد بیرون را نگاه میکند.
بغض امانم نمیدهد. دلم میخواهد گریه کنم با این صحنههای شب یلدای پوراحمد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر